ژاله:/

تمام شدن کتاب آرمنته

1393/6/31 13:24
نویسنده : ژاله
871 بازدید
اشتراک گذاری

سلامــــــــــــــ

2 روزه که کتاب آرمنته رو تموم کردم وقت نشد بیام وخلاصشو بنویسمغمگین

ولی امرو قراره خلاصه کتاب رو بنویسنم امیدوارم خوشتون بیاددلغک

توی یکی از مطلبام نوشته بودم آرمنته 5جلد داره ولی اون دفعه توی یه سایتی دیدم آرمنته 7جلد داره و قراره جلد هشتمش بزودی چاپ بشهدرسخوان

نویسنده:انجی سیج

مترجم:مهردادمهدویان

انتشارات:فندق

خنده دار،عجیب و غریب،پرجاذبه و جن زده

نظر در مورد کتاب یادتون نرهخندونک

خلاصه داستان درادامه مطلب:

آرمنته جن زده در خانه ای اسرار آمیزقدیمی زندگی میکند.عمه تبی بداخلاق،گیر داده این خانه ی عزیز را بفروشد.آرمنته برای جلوگیری از این کار ،بازره تسخیر شدهه ای به نام سرهوریس و روح پسر بچه ای به نام ادموند دست به یکی می کند ونقشه ای ترسناک میکشد و باهر نقشه ای ترسناک مشتری هارا فراری میدهدخستهیه چیز یادم رفت عمه تبی روی تابلو نوشته بود این خانه فروشی است ولی آرمنته اورا عوض کرد ونوشت این خانه فروشی نیست ولی عمه تبی دوباره اون رو عوض کرد ودوباره نوشت این خانه فروشی است و آرمنته دوباره اون رو عوض کرد ونوشته خانه ی تسخیر شده ی من راضیمثل یکی از روز ها یک مشتری وارد خانه شد و آرمنته هم یک نقشه ی دیگه کشیده بودترسوقیافه ی مشتری خیلی جالب بودندخندهاولین نفر زنی کوتاه گرد وقلمبه بودکه عینک دودی زده بودو لباس صورتی تنش بود.وگربه ای به همراه خودش.نفر بعدی مردی واقعا بلند بود و لاغر،با کتی سبز روشن و چکمه هایی بلند،زردو نوک تیز،بالای سرش قورباغه ای که انگار خشک شده بودپنفر سوم دختری بود که به نظر آرمنته دختر ساده و ابله ای بودمویی کوتاه و روپوش آبی مدرسه ای و دامن خاکستریدلخورآرمنته نقشه خود را عملی کرد کرد ولی نقشه درست خیلی ترسناک بود ولی آن ها از نقشه ی ترسناک آرمنته اصلان ترسیدند و بلکه خوششان هم آمدتعجبعمه تبی گفت بیایید برویم وبا هم چایی بنوشیمدلغکدختر چایی به رنگ آبی تبدیل کرد دوباره چایی را به رنگ اول برگرداند آرمنته داشت کم کم از اون  دختر خوشش می آمدچشمکوآخر داستان عمه تبی خانه رو نفروخت و اون شب آرمنته به عمه تبی گفت:وندا یا همون دختره اینجا پیش من بماند واینطور شد که تا چند این خانوده مهمانه آرمنته بودند و بعد چند روز رفتندبوس

 

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

یگانه جون
31 شهریور 93 19:04
من عااااااااااشق داستان های ترسناکم عاااالی بود خانومی
ژاله
پاسخ
لطف داری عزیزمـــــــــ
خاله سانی
1 مهر 93 12:09
خیلی قشنگ و جالب بود عزیزم..من عاشق داستانهای ترسناکم..خیلی هم قشنگ خلاصه کرده بودی
ژاله
پاسخ
منونم نظر لطفتونه
مامانی آرتینا جان***
1 مهر 93 16:24
سلام عزیزم کارت عالیه که داستانهارو میخونی و خلاصه میکنی کلا خلاصه نویسی در آینده خیلی به کمکت میاد مخصوصا دوران دانشجویی انشالله موفق باشی من خودم قبلا داستانهای تخیلی و ترسناک رو بیشتر دوست داشتم ولی الان اونجوری نیستم البته داستان شما جالب بود منم خوشم اومد.
ژاله
پاسخ
منم اولین بار بود که داستان ترسناک خوندم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ژاله:/ می باشد