شعر
نام شعر:آقای راننده
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی یک شهر بزرگ
یک آقا راننده بود
در خیابانهای شهر
مینی بوس رانی می کرد
ماشین قشنگی داشت
آبی و قرمزو زرد
بچه ها منتظرند
آقا راننده بیاد
حالا وقت رفتنه
همه خوش حالندو شاد
بچه ها داد می زنند
آقاراننده آمد
با نگاه مهربان
لب پر خنده آمد
همگی یکی یکی
سوار ماشین شدند
یک به یک گفتند سلام
باصدا های بلند
آقاراننده می گفت
بچه ها خوش آمدید
حالا وقت شادیه
شعر آواز بخوانید
آقا راننده ما
گاز میده بوق می زنه
رسیدیم به کوچه مان
حالا ترمز می کنه
دیگه هیچ ادامه ای ندارد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی